در تلاطم آغوشت
احمقانه است شناگر ماهری بودن....!
در تو.... ...
تنها باید غرق شد.....
تمام شهوت لبانم را
میان انگشتانم گذاشته ام
تا بوسه بارانت کنند واژه ها...!!!
بعضی ها رو نباید تحویل میگرفیتم ولی گرفتیم
به بعضی ها نباید رو میدادیم ولی دادیم
با بعضی ها نباید حرف میزدیم که زدیم
این از سخاوت ماست نه از حماقت !!!
حاصلِ سبزترین باور ِمن
برگ زردیست که از لای ورق های دلم می ریزد
مانده ام سخت غریب
دیگر از سبزترین حادثه هم می ترسم . . .
♡♥دیگر صدایت نمی زنم که بر گردی 'مهم باشم خودت برمیگردی!♥♡
به وبم بیا رفیق
سلامممممممممممممم
لینکککککککککککککی
سلام
مرسی عزیز
اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم
مرا با این شکل و شمایل
این لباس ها...
توی اتاقت راه می دهی؟
بعد آرام بگیری و
فکر کنی خسته ای
بندِ دلم پاره شود
با همین دست ها
برایت...
شعر دانه کنم
گردنبند بسازم؟
پنجره باز بماند
دمِ صبح... موهایت را
روی دوشم می اندازی؟
کدام ستاره را به بالشت سنجاق کنم
زودتر پلکت سنگینی می کند؟
چند فرشته دورِ سرت بال بال بزنند
دل به رویا می دهی؟
اصلاً هیچوقت گفته بودم
می خواهم خوابیدنت را تماشا کنم؟
آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...
که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم
حالا حق میدهی
در شعرهایم
به همین سادگی بگویم
" دوستت دارم " ؟
آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...
که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم
حالا حق میدهی
در شعرهایم
به همین سادگی بگویم
" دوستت دارم " ؟
میخواهم عروسک وار زندگی کنم تا اگر سرم به سنگ خورد
نشکشند
تا اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم
تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم ، بی پروا به آغوش صاحبم
که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم...
" امشب صدای تیشه از بیستون نیآمد
" شاید به خواب شیرین ، فرهاد رفته باشد
----------------------------------------------
گـــــاهی وقتهـــا آدمهــــا ،
از یکـــ جایی به بعــــــد ،
از یکـــ روزی به بعـــــــد ،
از یکـــ (( نفــــــــــر )) به بعـــــد ،
دیگــــــــر هیچ چیز برایشان معنی ندارد….
نه رنگـــ ها ،
نه خیـابانهـــا ،
نه فصلهــــــــا….
گاهـــــــی وقتهــــا آدمهـــا
از یک نفــــــــر به بعــــــد فقط دلتنگ اند…..
تنها ایستادن نشانه بی کس بودن نیست،
بلکه یعنی آنقدر قوی هستم
که به تنهایی از عهده مشکلات بر می آیم.
اگر نگاهی که با عشق به تو خیره بود اکنون بی فروغ است،
از او نه...
از خود بپرس چه اتفاقی افتاده
از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید
سفر به خیر، تو را من دگر نخواهم دید
دگر برای کسی درددل نخواهم کرد
دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید
به ریگ همسفر رودخانه می گفتم
از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید
قبول کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید
فقط به صاحب اسمم سپردمت، زیرا
که تیر آهم را بی اثر نخواهم دید
فاضل نظری
سپاس
عزیزی بانو
منت بر من گذاشتید که مرا لینک کردید وبتان خیلی جذاب است خصوصا این خانم . احسنت به سلیقه ی زیبا پسندتان . منهم با اشتیاق شما را لینک کردم سپاسم را پذیرا باشید . خوشحالم کردید با حضورتون
درود بر شما گیتی عزیز ...
خواهش میکنم این نظر لطف شماست ...
ممنونم از نگاه زیبا شما
لینکی
گفته باشم …
من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،
سخت است بدانم میبینی و بی خیالی …
تویی که روزگاری برایم درمان بودی ...
خدایـــــا …
مدعیان رفاقت ، هر کدام تا نقطه ای همراهند …
عده ای تا مرز منفعت …
عده ای تا مرز مال …
عده ای تا مرز جان …
عده ای تا مرز آبرو …
و همگان تا مرز این جهان …
تنها تویی که همواره می مانی … !
رهـــــایم نـکن . . .
سلام
ممنون از حضور سبز ما
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و
آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند
و تا آخر عمر فراموشش نکند .
" اوریانا فالاچی
خدای خوبی داریم ...
آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگین گناه ، اگر پشیمان شویم و توبه کنیم باز هم مهربانانه ما را می بخشد ...
و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختیارمان می گذارد ...
آری خدای خوبی داریم ...
خدایی که مشتاقانه ما را می نگرد،
با چنین خدای بخشنده و مهربانی ؛ ناامیدی از درگاهش معنایی ندار
پیشکش میکنم مهربانی را به کسانیکه از دل شکستن بیزارند
و در تمنای آنند که دلی بدست آورند
آنانکه رحمت آفرینند، نه زحمت آفرین
و برآنند تا در زندگی پل باشند نه دیوار
پاک دلانى که در پى وصلند نه فصل
گسسته ها را پیوند میدهند
و پیوندهارا با دسیسه جدا نمى کنند
نیک سرشتانى که درون و برونشان یکى است
و بیم دو رویى و پنهان ستیزى در کسى ایجاد نمى کنند
*نور الهى همواره بر زندگیتان گسترده باد*
کـاش مـیـدانـسـتـم
کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ
دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ
خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی
دیـواری کـوتـاهـتَــر از
خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟!
کـاش مـیـدانـسـتـم
کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ
دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ
خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی
دیـواری کـوتـاهـتَــر از
خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟!
همیشه از فاصله ها گله میکنیم شاید یادمان رفته که در مشق های کودکی برای فهمیدن کلمات کمی
فاصله هم لازم بود!
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . !
یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
به
هــــمــــیــــن ســادگــــی . . .
ممنونم از حضور تون . و کامنت بسیار زیباتون .
می شنوم می شنوم آشناست
موسقی ِ چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش ِ من
می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید
زمزمه ی شعر ِ نگاه ِ تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ی مرغان ِ بهشتی نواست
می شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ی آن شاهد رؤیانشین
باز ز گلبانگ ِ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین
موسیقی چشم ِ تو گویاتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه ِ نغمه سرا راز ِ من
هوشنگ ابتهاج
به بعضیا هم باید گفت :
من خودم با ذغال رنگت کردم
جلوی ما ادعای سیاهی نکن !
دیوانه ام می کند ..
فکر اینکه ..
زنده زنده ..
نیمی از من را ..
از من جدا کنند..
لطفا ..
تا زنده ام بـــــــــــمان
فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی است ...
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی ودستهای خودت خیس نشود
چه زیباست
بی قیدوشرط عشق بورزیم
بی قصدوغرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
وازهمه مهمتر
بی توقع
به تمام موجودات
محبت کنیم...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند، شیطان در تنهایی خود خواهد مرد.
بر بالش سکوت
سر خواهم نهاد
و در قعر اندیشه
غوطه زنان
امال خود را
به بحر خواهم سپرد
بلکه سمفونی تلاطم
بدرقه سازد
واژگان در بند را
و در طلوعی دیگر
به نظاره خواهم نشست
افولی قبل از طلوع خویشتن را . . .
( پروانه زینلی )
اولا چه تصاویر محشری . نمره ی سلیقه شما بیست .
از کامنتتون که دیگه حرف نداره عالی. حظ کردم و ممنونم
بر بالش سکوت
سر خواهم نهاد
و در قعر اندیشه
غوطه زنان
امال خود را
به بحر خواهم سپرد
بلکه سمفونی تلاطم
بدرقه سازد
واژگان در بند را
و در طلوعی دیگر
به نظاره خواهم نشست
افولی قبل از طلوع خویشتن را . . .
( پروانه زینلی )
رسم ما آوارگان ترک وفای دوست نیست
رسم ما دریا دلان خشکین احساس نیست
ما محبت را به نام دوست ارزان میکنم
تا صداقت زنده است، ما هم رفاقت میکنیم...!
مرسی از حضورت
مثلِ عطرِ خوشِ گل هایِ پونه ،
نوازش میدهی ،
آنها مشامم را ...
و تــــو ... وجودم را
مرسی الهه جان
مرسی عزیز
سلام
درود بر تو بانوی عزیز